گوشه ای از زندگیم

ساخت وبلاگ

بیست و شش سال از رفتن مادرم میگذرد و من هر روز و هر روز و هر روز حسرت خورده ام که ای کاش بود.. گوشه ای از زندگیم ...
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 7 تاريخ : دوشنبه 20 فروردين 1403 ساعت: 22:29

دیدن روی ماه دخترم و همسرم پدرم و خواهرم به همه مشکلات مالی و بیماری و سختی های زندگی می ارزد گوشه ای از زندگیم ...
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 16 تاريخ : دوشنبه 14 اسفند 1402 ساعت: 23:07

ندا زنگ نمی‌زند احوالی نمیپرسد خوشحالی و ناراحتی دیگران زیاد برایش فرقی نمیکند دلم برایش تنگ شده اما سردی کلام و رفتارش آزارم میدهد گوشه ای از زندگیم ...
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 21 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1402 ساعت: 14:54

آخر شب ها تهوع جدی تر میشود انگار هر چه در طول روز کم محلی اش کردم عصبانی تر شده و حالا بی رحمانه همه دل و روده و حتی سلول های مغزم را به هم میزند.اژدهای سوزش معده هم بی کار نمی‌نشیند خودش را به دیواره های نای و آخر زبانم میرساند و تاب میخورد و زبانه می‌کشد و فوران میکندبا هم مسابقه گذاشته اندیک شب این برنده می شود و دلیل بالا آوردنم میشود و یک شب آن یکی مرا به روشویی می‌کشاند.سرگیجه هم خودش را می رساند حیف است در این ماراتن جا بماندسینوس هایم هم راه تنفسی را بسته آمد و دهانم مدام برا بلعیدن ذره ای اکسیژن باز استدهانم خشک و لبم پوسته است...ملغمه ای که هر چند روز یک بار بخاطر بی چاره گی ام در درمان هرکدام حسابی گریه میکنم اما چه فایدهمیدانم روزهای سخت تری در انتظارم است اما کم آورده ام گوشه ای از زندگیم ...ادامه مطلب
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 23 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1402 ساعت: 14:54

آمده ام خانه دختر خاله جان

از خانواده مادری همین یک دخترخاله مانده است بقیه مهاجرت کرده آمد با به آن دنیا یا به آن سر دنیا

در خانه اش همیشه به رویم باز است و مهربان است و مهمان نواز

گوشه ای از زندگیم ...
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 23 تاريخ : جمعه 13 بهمن 1402 ساعت: 14:54

یک روز قبل از روز مادر وقتی از سرکار آمد و در را باز کردم یک دسته گل نرگس روبرویم بود ..قلبم اکلیلی شد و هزار پروانه در دلم چرخید میداند عاشق گل نرگسم.آنقدر خوشحال شدم که همان لحظه احساس کردم هر هدیه ای می‌گرفتم به این اندازه خوشحالم نمی‌کرد.انگار منتهای آرزویم را کادو گرفته بودم..البته خیلی وقت ها گل نرگس می‌خرد اما انگار این یکی فرق میکردبعد هم کادوی روز زن را که محل کارش به حسابش واریز کرده بودند زورگیری کردماما دیشب که از خرید سوپری آمدم و تا نشستم توی ماشین یک پاکت جلویم گرفت و دوباره گفت روزت مبارک دو تا روسری خوشگل امسال حسابی سورپرایز شده اماوووفیییی این مرد چه ها که نمیکند گوشه ای از زندگیم ...ادامه مطلب
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 34 تاريخ : پنجشنبه 21 دی 1402 ساعت: 11:26

صبح بیدار میشوم و نماز می‌خوانم و گوجه و خیار و گردو خرد میکنم و پنیر را روی نان می کشم و گوجه و خیار ها را به دقت می‌چینم که بیرون نزند و قاچ ها زیادی نازک یا کلفت نباشد گاهی اگر سبزی خوردن داشته باشیم آن را هم اضافه میکنم چون در حالت عادی سبزی نمی‌خورد و اینطوری مجبورا میخورد و نمی‌تواند وسط کارش سبزی ها را جدا کند.گاهی هم تخم مرغ یا کو کو میگذارم و بطری آب یا شربت.صبحانه همسر را روی میز میگذارم و یادداشت کوچکی و برنج میخیسانم و مرغ یا گوشتی از فریزر بیرون میگذارم و دوباره می‌خوابم..ساعتی زودتر از جانا بیدار میشوم و بعد از مسواک و صبحانه هول هولی شروع به آشپزی و سر و سامان دادن به آشپزخانه میکنم اگر جانا دیرتر بیدار شود سالاد و مخلفات سفره را هم آماده میکنم تا وقتی بیدار شد دربست در اختیار عزیز مادر باشم.الان که زمستان است نور خورشید تا وسط هال می آید و بعد از تعویض پمپرز و لباس هایش و بستن موهایش می‌نشینیم توی نور و صبحانه میخوریم و بازی میکنیم ؤ بعد هم نوبت آب میوه هست و خرده کارهایی که ریز ریز لابلای بازی میشود انجام داد..کارهایی مثل پهن کردن لباس ها روی بند یا گردگیری کوچولو یا جمع کردن اسباب بازی هایش که همه جای خانه پخش شده .. زندگی روی خوشش را نشانم میدهد و من مست از بوی گردنش و گرمی خانه ام و عطر غذایی که پیچیده است نفسسسس میکشم و خدا را شکر میکنم گوشه ای از زندگیم ...ادامه مطلب
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 38 تاريخ : چهارشنبه 13 دی 1402 ساعت: 21:56

میخواستم دنیا را تغییر بدهم دنیا مرا تغییر داد ... گوشه ای از زندگیم ...
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 35 تاريخ : شنبه 27 آبان 1402 ساعت: 11:32

رسیدیم خانه و خوشحال بودم با هدیه ندادنش حداقل یک تپه باقی گذاشته است که یک پاکت پول !!!گذاشت روی میز و گفت اینم هدیه تولدت نمی‌دونستم چی بخرم هر چی دوست داری برو بخر!!!

گوشه ای از زندگیم ...
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 43 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1402 ساعت: 2:56

نویسنده: آرام - چهارشنبه بیست و هفتم اردیبهشت ۱۴۰۲ همسر اوایل فکر میکرد از آمدن به شهر و خانه پدری اش ابا دارم ولی اشتباه میکرد...گرچه تفاوت فرهنگ ها و دورهمی و نشست و برخاست و تفریح و خورد و خوراکشان کاملا متفاوت بود اما من کمی و کاستی ها را پذیرفتم و بدون آنکه ناراحت باشم سعی کردم آنجا که هستم مثل خودشان رفتار کنم.به نظرم رفتار مثل آنها بد نبود که خوب هم بود به هر حال ساده زیست هستند و راحت گرفتن مسایل برای ما که برای یک مهمانی کوچک خودمان را به زحمت می اندازیم خیلی هم آموزنده است.امروز جلوی کولر آبی خانه پدری همسر منتظر بقیه نشسته ام که بیایند در حالیکه جانا روی پایم به خواب رفته است و تی شرت خنک چهارخانه قرمز را پوشیده ام و پدر همسر با کوله باری هندوانه و طالبی از راه می‌رسد ...چه قاب دلچسبی..عاشق شلوغی ها یشان هستم 7خواهر و برادر هستند و کلی نوه و داماد و عروس و جالب اینکه هر وقت آمده ایم بقیه هم به یمن حضورمان می آیند و یکجا میخوریم و می‌خوابیم و می‌خندیم.. مثل قدیم هاو بارها برای همسر توضیح داده ام از اینکه جانا فقط یک خاله دارد که آن هم ارتباط کمرنگی داریم ناراحتم و دوست دارم در خانه شما بزرگ شود .. اجتماعی شود و ناز نازی و کم رو و کم تحمل و غرغرو بار نیاید و فکر کنم کم کم قانع شده است که از خانه پدری اش بدم نمی آید.آخرین تصویر از دورهمی خانوادگی ام شاید مربوط به حدود 30سال پیش است.خانه مامانی در حالیکه مامان سعی میکرد مرا رو پاهایش بخواباند و یادم است یکی از خانومها که نمیدانم خاله ام بود یا همسایه مادر بزرگم یا کی اعتراض میکرد این دیگه بزرگ شده چرا هنوز رو پات میخوابونیش؟ و مامانم خندید و گفت عادت داره جوره دیگه نمی‌خوابه..آخ مامان ...هنوز همه خاطره های خوبم به تو گوشه ای از زندگیم ...ادامه مطلب
ما را در سایت گوشه ای از زندگیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : dmankhoshbakhtam8 بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 9 شهريور 1402 ساعت: 18:02